از قديم همين جوري بوده که لباس دلالت داشته بر شغل.
مثلاً اگر سر ساختمان بروي و کت و شلوار تر و تميز و کيف سامسونت داشته باشي، جماعت کارگر همه به تو «آقاي مهندس» ميگويند. اگر کت و شلوار داشته باشي و دکمه بالاي يقهات را بسته باشي و يک سررسيد هم زير بغلت باشد، به تو حاجآقا ميگويند و همه ميفهمند که صاحب پروژهاي. تا حالا کسي نديده که يک کشتيگير جليقه و شلوار و پاپيون روي تشک برود يا يک بيلياردباز با دوبنده کشتي پاي ميز بيليارد بايستد. چون بالاخره هر شغلي يک لباسي دارد.
متأسفانه مدتي است که اين تفکيک به هم خورده و جماعت با لباسهاي مبدل به شغلهاي اصليشان ميرسند. لذا تصميماتي اتخاذ شده تا اوضاع و احوال درست شود. در همين مورد رئيس مجمع امور صنفي، توزيعي و خدماتي شهر تهران از بررسي طرحي خبر داده که در صورت تصويب و اجراي آن، تمام خانمهايي که در مشاغل آزاد فعاليت ميکنند بايد از لباس فرم استفاده کنند.
موقعيت اول: تام و جري
زريخانوم: خب پريجون کجاها هستي؟ ادامه مطلب... |
در آستانه اجراي طرح هدفمند کردن يارانه ها، تحولات زير را بررسي مي کنيم : پدر خانواده: خانم جان يه خبر خوب! اين ماه ديگه مي تونيم به ياري خدا يه وعده گوشت بخوريم! مادر خانواده: باور نمي کنم! چي شده مگه؟ معجزه شده؟!!! پدر خانواده: خبر نداري؟ قراره طرح هدفمند کردن يارانه ها اجرا بشه! مي خوان پولدارا کمتر بخورن ما ضعيف ضعفا بيشتر! مادر خانواده: اي بابا! فکر کردم چي شده؟! ادامه مطلب... |
از قديم الايام گفته اند که هميشه بهترين دفاع در حمله است. پس مجال ندهيد و در اولين فرصت ممکن حمله کرده و به ديدن اقوام و بستگان عزيزتان برويد. فراموش نکنيد که اين يک قانون نانوشته است که اگر گل نزنيد گل مي خوريد! البته خب برخي هم تفکرات تدافعي دارند و بر اين عقيده اند که اول بايد گل نخورد و سپس در ضد حملات کار حريفان (اقوام!) را يکسره کرد. اگر احياناً جزو اين دسته از افراد هستيد تهيه يک عدد آيفون تصويري براي منزلتان به شدت توصيه مي شود چرا که وجود آيفون تصويري کمک بسيار زيادي به نبودن شما در منزل خواهد کرد! |
گويند مرا چو زاد مادر
از فضل پدر تو را چه حاصل ؟!
***
تو مو مي بيني و من پيچش مو
شتر در خواب بيند پنبه دانه
***
بر سر آنم که گر ز دست برآيد
ديو چو بيرون رود فرشته در آيد
***
اگر داري تو عقل و دانش و هوش
ستمکاري بود بر گوسفندان !
***
باران که در لطافت طبعش خلاف نيست
اشک کباب باعث طغيان آتش است
***
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس
***
ناگهان بانگي بر آمد خواجه مرد
ما هنوز اندر خم يک کوچه ايم !
**
اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
من و ساقي به هم سازيم و بنيادش براندازيم
***
به مژگان سيه کردي هزاران رخنه دردينم
چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني
***
به شمشيرم زد و با کس نگفتم
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
***
صلاح مملکت خويش خسروان دانند
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
(نظر شخصي شاعر بود به من ربطي نداره!)
***
چنان روزي به نادانان رساند
خردمندي نبيني شادمانه
***
اگه از من تو بپرسي رنگ عاشقي چه رنگه
من مي گم رنگش سياهه... چونکه مشکي رنگ عشقه !
***
ستاره هاي سربي فانوسکاي خاموش
دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من
***
بذار آدما بدونن مي شه بيهوده نپوسيد
راز سنگراي عشقو کي مي دونه غير خورشيد ( ؟! )
آنفولانزا آمد و زد توي حال ماچ و بوس
کارها مختل شد از اين اختلال ماچ و بوس
ترک عادت واقعاً سخت است اما چاره نيست
چون که بايد بود فعلا بي خيال ماچ و بوس
چند وقتي بوسه يا ماچي نگيريد از لُپي
تا که گردد باز يک کم ، دست و بال ماچ و بوس
دور بايد شد عزيزان ،چند ماهي بيش و کم
ازهر آنجايي که باشد احتمال ماچ و بوس
ماچ و بوس اين روز ها ويروس داري مي کند
نيست پس اين روز ها اصلا مجال ماچ و بوس
بيشتراز هر کجا ما بوسه مصرف مي کنيم
تخته گازانيم و هي پا بر پدال ماچ و بوس
دوره ي آن بوسه هاي واقعا ًشيرين گذشت
نيست حالا جز مريضي در قبال ماچ و بوس
در کمين بنشسته آن ويروس نحس نانجيب
تا پر و بالي بگيرد در خلال ماچ و بوس
بوسه را بايد که از يک فرسخي پرتاب کرد
شد عوض اي دوستان ،کلاً روال ماچ و بوس
صبح، يک مسئول عالي رتبه ي بهداشت گفت
عاقبت تصويب گرديد انحلال ماچ و بوس
طبق يک دستور هم ،تا اطلاع ثانوي
جرم و ممنوع است نقل و انتقال ماچ و بوس
دلم انفجاريست ، بمبم تو باش!
دري بسته هستم ، پلمبم توباش!
مرا كشف كن گرچه دور از توام
بيا و كريستف كلمبم تو باش!
لطفا پس از شنيدن صداي بوق .. و پيام هاي زير ..پيغام بگذاريد
پيغام گير حافظ:
رفته ام بيرون من از کاشانه ي خود غم مخور!
تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور!
بشنوي پاسخ ز حافظ گر که بگذاري پيام
زآن زمان کو باز گردم خانه ي خود غم مخور!
پيغام گير سعدي:
از آواي دل انگيز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پيغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتي دادي به دستم
پيغام گير فردوسي:
نمي باشم امروز اندر سراي
که رسم ادب را بيارم به جاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب
چو فردا بر آيد بلند آفتاب
پيغام گير خيام:
اين چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده اي از من ياد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پيغام گير منوچهري:
از شرم به رنگ باده باشد رويم
در خانه نباشم که سلامي گويم
بگذاري اگر پيغام پاسخ دهمت
زان پيش که همچو برف گردد رويم!
پيغام گير مولانا:
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوري برانگيزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پيغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پيغام گير بابا طاهر:
تليفون کرده اي جانم فدايت!
الهي مو به قوربون صدايت!
چو از صحرا بيايم نازنينم
فرستم پاسخي از دل برايت!
پيغام گير نيما :
چون صداهايي که مي آيد
شباهنگام از جنگل
از شغالي دور
گر شنيدي بوق
بر زبان آر آن سخن هايي که خواهي بشنوم
در فضايي عاري از تزوير
ندايت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخي گيرد ز من از دره هاي يوش
پيغام گير شاملو :
بر آبگينه اي از جيوه ي سکوت
سنگواره اي از دستان آدمي
تا آتشي و چرخي که آفريد
تا کليد واژه اي از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابي گويمت
آنگاه که توانستن سرودي است
پيغام گير فروغ :
نيستم.. نيستم..
اما مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
با بوته ها که چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار
مي آيم.. مي آيم ..مي آيم
و آستانه پر از عشق مي شود
و من در آستانه به آنها که پيغام گذاشته اند
سلامي دوباره خواهم داد
وايسا بيايم .. بيايم
حجله يا گور/ مهدي اخوانثالث
شنيدم در دهي از آنورآباد جواني سخت کمرو گشت داماد چنان کمرو، که اخذ اجرت خود ز شرمِ «وِرمَنَه» رويش نميشد تو گويي جز سکوت و جز شنفتن ندارد هيچ زادي بهر گفتن شب عيش و زفاف و وصلت آمد جوان در حجله با صد خجلت آمد دو محرم را به خلوت کرده بودند فِراشِ وصل را گسترده بودند مهيا مقتضي و منع مفقود گل و گلچين و رخصت، هرسه موجود همين مانده برافکندن نقابي کنار و بوسهاي و فتح بابي ولي کمرو جوان هر رشته ميتافت براي گفتوگو حرفي نمييافت عروس از انتظارِ خود کلافه ز بيتابي و خشمش پُر، قيافه به قول پيرهاي استخواندار: جوان خندان شود با کاهِ ديوار جوان و اينقدر بيحال و کمرو؟ ندانم کاهِ ديوار است، يا شو؟ سرانجام آن جوان دل را به دريا زد و پرسيد از همسر که: «آيا تو ميداني اصول دين بُوَد چند؟» عروسش زد تمسخربار لبخند که: «حجلهست اين، نه گور، اي خانهآباد! نکير و منکري تو، يا که داماد؟ خدايا! حجلهام را گور گردان ز من اين کرّهخر را دور گردان» |
صفحه قبل 1 صفحه بعد